سلام بر فاطمه...
شیرین عسلم این روزا هوا زود تاریک می شه و جفتمون روزایی که خونه ایم 5 به بعد دلمون می گیره اینه که می زنیم رو دنده شلوغ کاری و الکی جو شادی درست می کنیم دور هم!!!!!!!!!
گاهی خیلی خسته ام روز شلوغی داشتم و اون ساعت یه کم بی انرژی ام.. اما تو انتظار یه بازی پر سر و صدا و پر از بدو بدو و بپر بپر داری!
نشستم وسط اتاق و دستتو گرفتم دور خودم می چرخونمت... تو به سرعت دورم می دوی و بلند بلند می خندی و جیغ می کشی... می گم: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری می کنه.... می پرسی: چرا گریه می کنه؟!
ای بابا! می گم: تا حالا بهش فکر نکرده بودم... و می خندم.... تو باز می پرسی چرا؟!....من: تو بگو!... تو: تو بگو!... من: نمی دونم به نظرت چرا گریه می کنه؟! تو: نمی دونم.... مکثی می کنی و ادامه می دی: دلم براش می سوزه! چرا آخه گریه می کنه؟
من: می میرم از خنده... بابا تو چه سوالایی می کنی گیر می دیا! والا ما هم بچه بودیم همه کودکیمون این شعرو می خوندیم و ککمونم نمی گزید که گریه می کنه و چرایی هم برامون ایجاد نمی شد!!
..........................
یه عصر کسل کننده دیگه است... حوصله ات سر رفته... می گم میای کمکم غذا درست کنیم؟ از صندلی کنار گاز بالا میای .. پودر ژله رو می ریزی تو آب و هم می زنی و چشمت به دست منه که دارم مایه کوکو رو می ریزم تو ماهیتابه... می گی: خدایا مامانم چه غذای خوبی برام می پزه...
ید طولایی در امر خودشیرینی داری ولی واسه خودشیرینی یه کم زود نیست؟!
........................
صبح از خواب پاشدی می گم واییییییییییی فاطمه می خوایم بریم خونه خداااااااااااا..... منتظرم بپرسی خونه خدا کجاست یا مثلا خدا کیه؟ از اینجور سوالا دیگه! اما نمی دونم چرا بعضی از مفاهیم احتیاج به توضیح و تفسیر ندارن.. آدم یه چیزایی رو ذاتا می دونه... مثلا کوچیک تر که بودی یه بار ازت پرسیدم خدا کجاست اشاره کردی به آسمون گفتی اونجاست... و خندیدی... نمی دونم چجوریه که بعضی چیزا رو باید کلی توضیح داد که بفهمی اما بعضی از مفاهیم انگار اصلا باهات به دنیا اومده اند و برات ایجاد سوال نمی کنن...
می خندی و قیافه تو یه جوری می کنی که یعنی داری ذوق می کنی... می گی کی می ریم؟ وقتی بخوابیم بیدار شیم؟؟؟؟؟؟؟؟
از بس برای خواب ظهر باهات چونه می زنم و وعده می دم که اگه بخوابی می برمت فلان جا.. یا فلان چیزو بهت می دم و ... فکر می کنی همه اتفاقای خوب بعد از خواب میوفتن!!
.......................
یه عصر طولانی دیگه:
من پیشی شدم و دنبالت می کنم و می گم می خوام بخورمت... می گی تو مامان مهیبونمی (مهربونمی)... می گم نه من می خوام بخورمت... می گی تو دی ای؟ (کی هستی؟).... می گم من پنگولم (پیشی برنامه عروسکی شبکه 5 که عاشقشی).... می گی پندول که نمیتوره (نمی خوره).... می گم پس چیکار می کنه؟ می گی شعر می تونه (می خونه)!!!
آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
.....................
از کنار یه شهربازی کوچیک رد می شیم چشمت میوفته به کشتی صبا... می گی وایییییییی مامان دهههههدی (کشتی)... تازگی ها ههههههه رو غلیظ می گی با تاکید مثلا می گی دههههههههههههدا (زهرا).... مهههههههههدی... نکته انحرافی اش اینجاست که کشتی اصلا هههههه نداره!!!!!
می پرسم چییییییییی؟ باز می گی دهههههههههههههدی.... باز من: چیییییییی؟ (کیف می کنم از لحن حرف زدنت دوست دارم هزار بار دیگه بگی)... باز تو: دهههههههههههدی!... بغلت می کنم فشارت می دم می گم دههههههههههدی من!
می گی من ته دههههدی نیددم من باطمه ام! (من که کشتی نیستم من فاطمه ام).... می گم تو فاطمه جیگری! می گی نه من باطمه تبابم! (فاطمه کباب؟!!!!!!)
یه لحظه هنگ می کنم که چه ربطی داشت؟! فهمیدم! از اون لحاظ!! جیگری که من گفتم از اون جیگر سیخی ها نبودااااااااااااااا!!!!!
دینننننننننننننگگگگگ!! (آدمک داره اینجا منتها بسوزه پدر اعتیاد!!)
خدا حفظت کنه نفسم...
خیلی جیگریییییییییییییییییییی
یاعلی

بازدید امروز: 132
بازدید دیروز: 190
کل بازدیدها: 594593